دست لغزاندند روی شانه هایم،چشم پوشیدم از خطایشان
متوقف نشدند و پیشروی را ادامه دادند
دیگر جای گذشت باقی نگذاشتند
دستهایشان را از بازو قطع کرده ام
خیال تو راحت،پایشان را از گلیمت چیدم
حالا تو را به یاد نمی اوردند،دستهای بریده یشان به هیچ چیز نمیرسد
ودستهای سفیدشان در خیل سیاهی به چشم می آورند شکستگی خاطرم را
کاش...
برچسب : نویسنده : 111767 بازدید : 100